خاطره استادمون - نسخهی قابل چاپ |
خاطره استادمون - yasaman2014 - 10 تیر ۱۳۹۳ ۰۳:۴۳ ب.ظ
یکی از استادامون تعریف می کرد یه کلاس داشتم که خیلی شلوغ بود و هر وقت درس می دادم با هم حرف می زدند منم برای اینکه حالشون رو بگیرم گفتم جلسه بعد کوییز دارید جلسه بعد یه مسئله روی تخته نوشتم و گفتم حل کنید تا اینکه اینا شروع کردند به نوشتند منم شروع کردم به خاطره گفتند بچه ها اعتراض کردند و گفتند:استاد ما اینطوری نمی تونیم حل کنیم! منم گفتم: شما که موقع درس دادن من برای همدیگه خاطره تعریف می کنید منم می خوام موقع مسئله حل کردن شما خاطره تعریف کنم از جلسه بعد هیچکس جرئت نداشت یک کلمه هم حرف بزنه |