تالار گفتمان مانشت
عجـب دلـمان خـوش است ما آدمـها - نسخه‌ی قابل چاپ

صفحه‌ها: ۱ ۲
عجـب دلـمان خـوش است ما آدمـها - fatima2007 - 16 مرداد ۱۳۹۱ ۰۳:۵۲ ب.ظ

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

سهراب

عجـب دلـمان خـوش است ما آدمـها - - rasool - - 16 مرداد ۱۳۹۱ ۰۴:۳۴ ب.ظ

عجب دلمان خوش است ما آدم ها

یکی به پست و مقامش
یکی به میز و گوشی موبایلش

یکی به ریاست کردن خوشه و یکی به ماشین و لباس و کفشش

یکی به خونه ش و
یکی به کارخونه ش

یکی به دود و بوی پیپش
یکی به رنگ و رو و تیپش

یکی به اینجا
یکی به اونجا

یکی به دنیا
یکی به اخرا

اما :




الهی ، خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند!

عجـب دلـمان خـوش است ما آدمـها - hamed_k2 - 16 مرداد ۱۳۹۱ ۰۵:۴۱ ب.ظ

(۱۶ مرداد ۱۳۹۱ ۰۴:۳۴ ب.ظ)Ferestadeh نوشته شده توسط:  الهی ، خوشا آنان که فقط با تو دل خوش کرده اند!
دقیقا موافقم بهترین دلخوشی همینه
دلم خوش خداوندیست, که با دستان من گندم برای یاکریم خانه میریزد!
چه بخشنده خدای عاشقی دارم!
که میخواند مرا با آنکه میداند گنکارم!
دلم خوش است, میدانم بی لطف او تنهای انهایم....

عجـب دلـمان خـوش است ما آدمـها - hajar2261 - 16 مرداد ۱۳۹۱ ۰۷:۴۶ ب.ظ

(۱۶ مرداد ۱۳۹۱ ۰۳:۰۱ ب.ظ)hamed_k2 نوشته شده توسط:  گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: دارم میمیرم
گفتم: یعنی چی؟
گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم
از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن،
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم،
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم،
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت،
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه
سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم
ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه
آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر
داشت میرفت
گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم. با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!
هم کفرم داشت در میومد وهم ازتعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم،
رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!
خلاصه ما رفتنی هستیم کی ش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد
مرسی