زمان کنونی: ۱۰ فروردین ۱۴۰۳, ۰۱:۴۹ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

The BesT
(بعد از فتح مانشت داره دماوند رو هم فتح می کنه)
بعد از فتح مانشت داره دماوند رو هم فتح می کنه
*****

میزان هدیه: ۵۰۰۰ تومان
تاریخ ثبت نام: ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
تاریخ تولد: مخفی
زمان محلی: ۲۹ March 2024 , 01:49 AM
وضعیت: آفلاین

مقبولیت: ۹۵/۴+
۳۰۶
۱۸

اطلاعات انجمن The BesT
تاریخ عضویت: ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
آخرین بازدید: ۰۴ آبان ۱۴۰۲ ۰۱:۳۸ ق.ظ
کل ارسال‌ها: ۱,۳۴۰ (۰/۳ ارسال در روز | ۰/۳۶ درصد از کل ارسال‌ها)
(یافتن تمامی موضوع‌هایافتن تمامی ارسال‌ها - )
مدت زمان آنلاین بودن: ۱ ماه, ۵ روز, ۲۱ ساعت, ۸ دقیقه, ۱۹ ثانیه
اعتبار: ۴۸ [جزییات]

اطلاعات تماسِ The BesT
وب‌ سایت:
پیام خصوصی: ارسال یک پیام خصوصی به The BesT.
شماره‌ی ICQ:
شناسه‌ی AIM:
شناسه‌ی Yahoo:
شناسه‌ی MSN:
اطلاعات اضافی درباره‌ی The BesT
جنسیت: خانم
مکان زندگی شما:
رتبه کنکور ارشد؟:
دانشگاه کارشناسی:
وضعیت: فارغ التحصیل کارشناسی ارشد
دانشگاه کارشناسی ارشد: اصفهان
دانشگاه دکتری:
گرایش: معماری کامپیوتر
لینک مصاحبه با مانشت:


نظرهای کاربران
 The BesT (02 مرداد ۱۳۹۲ در ۰۹:۰۱ ب.ظ)
ما چه میفهمیم از یک بودن ؟

که در هر حرف و دعوایی دم از مردن میزنیم ... دم از رفتن میزنیم

تهدید به نبودن میکنیم و درگیر در گذشته های دروغین میشویم ...

ارزش بودن را چه درک میکنیم آنگاه که به ژست سکوت تن میدهیم ،یا نعره سر میدهیم !
یا از خانه بیرون میرویم و دود میکنیم ...
یا در اطاقی مینشینیم بر سر و صورت خود میزنیم !
قهر میکنیم چون کودکان سه ساله ...

حرف هایمان را قورت میدهیم از ترس فاجعه ای دوباره به خلوت مینشینیم و خدا خدای میکنیم
و اگر جوابی نگرفتیم به آنی خدای را از خود جدای میکنیم !؟

ما چه میفهمیم ؟؟؟ باید از او پرسید !

باید از آن پیرمرد گوژ پشتی که به یاد محبوبش هر روز به نیمکت شکسته اما پر از خاطره پارک تکیه میدهد پرسید

باید از پیر زنی که در خانه سالمندان دانه های تسبیحش را به یاد آن همه خاطرات نابی که با عشقش رقم زده است پرسید

باید از تاریخ ، از تقویم از زمان و از این همه شتاب ثانیه ها که به آنی شنبه را آدینه میسازد پرسید و جوابی گرفت و از این همه مشاجره ترسید !!!

ارزش یک بودن را فقط هنگام نبودن میتوان فهمید !
 The BesT (02 مرداد ۱۳۹۲ در ۰۱:۰۶ ب.ظ)
عشق بود و چشم تو

چه کردی با خیالم؟
 The BesT (02 مرداد ۱۳۹۲ در ۰۱:۰۴ ب.ظ)
چه دنیای ساکتی...
دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمی کند بیگمان همه شکسته اند...
 The BesT (02 مرداد ۱۳۹۲ در ۰۱:۱۳ ق.ظ)
تـــــو کجـــــــــــایی سهـــــــــــــراب ؟
چشم ها را بستند و چــــــــــه بـــــــا دل کردند وای سهراب کجایی آخـــــــــــــــــر ؟؟؟..
زخم ها بر دل عاشق کردند خــــــــون به چشمان شقایق کردند آب را گـــــــل کردند تـــــــو کجایی سهراب ؟؟؟؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،

همه جا سایه ی دیوار زدند
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالــــــــــــــــی است!
دل خوش سیـــــــــــــــــــــری چند ؟؟؟؟

صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!
قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟
 The BesT (02 مرداد ۱۳۹۲ در ۰۱:۱۱ ق.ظ)
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد،
هیچ کس از غم ها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،
هیچ کس به من محبت نکند،
هیچ کس به من توجه ننماید،
جز خدا کسی را نداشته باشم،
جز خدا به کسی پناه نبرم.
 The BesT (31 تیر ۱۳۹۲ در ۰۲:۱۴ ب.ظ)
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن است..

ازهمان آب هایی که میپرد توی گلو..

خفه ات میکند..

... از همان هایی که باید ساعتها سرفه کنی..

از همان هایی که بی اختیار اشکهایت را جاری میکنند..

دیدی چه آسان است فراموش کردنت...!!!
 The BesT (31 تیر ۱۳۹۲ در ۰۱:۵۱ ب.ظ)
با هرچه عشق
نام تو را می توان نوشت

با هر چه رود
راه تو را می توان سرود

بیم از حصار نیست
که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو
می توان گشود


... محمدرضا عبدالملکیان ...
 The BesT (30 تیر ۱۳۹۲ در ۰۶:۳۹ ب.ظ)
به یک‏جایی از زندگی که رسیدی، می فهمی اونی که زود میرنجه زود میره، زود هم برمیگرده. ولی اونی که دیر میرنجه دیر میره، اما دیگه برنمیگرده..
 The BesT (30 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۳۳ ب.ظ)
حتما واسه تو هم پیش اومده …

اینکه …

پر از حرف باشی …

ولی نه برای گفتن …
 The BesT (30 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۳۲ ب.ظ)
درد...، درد است
دلخوش مکن به وارونه خواندنش
تنها تویی و تنهاییت
تویی و باران پشت پنجره،
دوربین را بچرخان
کلید را لمس کن
حرکت...
زندگی آغاز میشود
دیگر بار در شکوه چشمانت
وجود پر مهرت
و دست های تو
برای گشودن درهای دردناک جهان کافیست
باور کن
چونان همیشه
خدا را
صمیمانه باور کن...
 atti joon (30 تیر ۱۳۹۲ در ۰۱:۰۷ ق.ظ)
تقدیم به شما....
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
 The BesT (29 تیر ۱۳۹۲ در ۰۱:۱۸ ب.ظ)
رازموفقیت در این اجتماع این است که یقین داشته باشیم همه تقریبا به یک اندازه بی شعورند...اما جوری وانمود کنیم که انگار هرکدام از آنها بیشتر از دیگری می فهمد!

وودی آلن
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۱۶ ب.ظ)
من همان برگم که بر روی درخت

لرزم از برد چنین پاییز سخت

در نهایت باید افتاد و گریست

به درخت گفت خداحافظ و رفت
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۱۵ ب.ظ)
من چشم به راه یک اتفاقم

نه شاکی ام و نه غر می زنم

فقط در سکوت خودم / منتـــــظرم…

به قول یه دوست :

تعویض یا تبدیل نمی خواهم / دلم ” تغـییر ” می خواهد !

تغییری که درونم را دگرگون کند

روشن کند

امیدوار کند

چیزی که ابدی باشد و برای یک بار هم که شده

بیشتر از ” یک لحظه ” دوام داشته باشد !

با خودم می گویم شاید ….

شاید هنوز وقتش نرسیده

کسی چه میداند

شاید هنوز راه رسیدن را پیدا نکرده

اما حسی به من می گوید بالاخره پیدا می کند

و تا آن روز فقط از من یک چیز می خواهد …

شاید یک اتفاق ! …

گرچه کمی پیرتر شده ام

با اینکه دیگر مثل آنوقت ها عجیب نیستم

اما خیالت راحت باشد ، من

صبورم … .
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۱۳ ب.ظ)
حالا مدتی ست

ذهنم را خالی کرده ام

از خیال

و دلم را از امید



نشسته ام لب ایوانِ روزمرگی

و نگاه می کنم

به این روزها

که برای خودشان می روند



رسیده ام به بی حسی

به بی تفاوتی....



رسیده ام به حس برگی که می داند

باد از هر طرف که بیاید

سرانجامش

افتادن است...
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۱۳ ب.ظ)
از بس که گریه کرده‌ام اینجا برای خود

دارم جوانه می‌زنم از گونه‌های خود

دلگیرم از تو، از خودم، از شعر، از بهار

دلگیرم از زمین تو و از هوای خود

لب باز کن هوای اتاقم عوض شود

می‌ترسم از سکوت تو و از صدای خود

خود را مرور می‌کنم، آه این چه قصه‌ایست

از ابتدای چشم تو تا انتهای خود

این نامه نیست، یک غزل عاشقانه نیست

مرگ است این که می‌بردم پا به پای خود

ما دل به نیل داده‌ی ِ از شهر رانده‌ایم

یک شب بیا و معجزه کن با عصای ِ خود

شاید کسی بیاید و خود را برای ما ...

شاید کسی بیاید و ما را برای خود ...
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۰۹ ب.ظ)
هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی...
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی...
عقاب تیز پر دشت های استقلال...
اسیر پنجه تقدیر می شود گاهی...
نگاه مردم بیگانه در دل غربت...
به چشم خسته من تیر می شود گاهی...
نبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز...
جوان ز حادثه ای پیر می شود گاهی...
بگیر دست مرا آشنای درد بگیر...
مگو چنین و چنان دیر می شود گاهی...
بسوی خود مرا می کشد چه خون و چه خاک...
محبت است که زنجیر می شود گاهی...
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۰۷ ب.ظ)
میان ماندن و نماندن،
فاصله تنها یک حرف ساده بود...

از قول من،
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد...

"سید علی صالحی"
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۰۶ ب.ظ)
گاهی باید شکـســت!!!
تیشه ات را بردار!
سالهاست که این قلب ، بین دیواری از واژه ها زندانی است...
واژه هایی از جنس ترس ، غرور ، خشم و ...
تیشه ات را بردار و بشکن این حصار را...
و بشکن این دیوار به جا مانده از سکوت را...
اما قلبم را نشکن ...
که هنوز زنده است!
 The BesT (28 تیر ۱۳۹۲ در ۰۳:۰۳ ب.ظ)
در پشت چار چرخه ی فرسوده ای کسی،خطی نوشته بود:

«من گشته ام نبود. تو دیگر نگرد ، نیست!»

این آیه ملال در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت...

چشمم برای این همه سرگشتگی گریست...

چون دوست در برابر خود می نشاندمش...

تا عرصه ی بگو و مگو می کشاندمش...

-در جستجوی آب حیاتی؟در بیکران این ظلمت آیا ؟

در آرزوی رحم; عدالت;دنبال دوست؟

ما نیز گشته ایم؛

«و آن شیخ با چراغ همی گشت»

آیا تو نیز-چون او- انسانت آرزوست؟

گر خسته ای بمان و اگر خواستی بدان:

ما را تمام لذت هستی به جستجوست...

پویندگی تمامی معنای زندگی است...

هرگز نگرد نیست»

سزاوار مرد نیست…

You can't send a comment to this user because your usergroup can't send comments.

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close