زمان کنونی: ۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۳, ۰۳:۳۳ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

stateless
( اللّهم اشغلنا بذکرک)
 اللّهم اشغلنا بذکرک
***

تاریخ ثبت نام: ۰۹ مرداد ۱۳۹۵
تاریخ تولد: مخفی
زمان محلی: ۲۶ April 2024 , 03:33 AM
وضعیت: آفلاین

مقبولیت: ۱۶/۲+
۵
۰

اطلاعات انجمن stateless
تاریخ عضویت: ۰۹ مرداد ۱۳۹۵
آخرین بازدید: ۱۳ شهریور ۱۳۹۷ ۱۰:۲۰ ق.ظ
کل ارسال‌ها: ۲۳۶ (۰/۰۸ ارسال در روز | ۰/۰۶ درصد از کل ارسال‌ها)
(یافتن تمامی موضوع‌هایافتن تمامی ارسال‌ها - )
مدت زمان آنلاین بودن: ۱ هفته, ۱۰ ساعت, ۱۸ دقیقه, ۲۹ ثانیه
اعتبار: ۲۲ [جزییات]

اطلاعات تماسِ stateless
وب‌ سایت:
پیام خصوصی: ارسال یک پیام خصوصی به stateless.
شماره‌ی ICQ:
شناسه‌ی AIM:
شناسه‌ی Yahoo:
شناسه‌ی MSN:
اطلاعات اضافی درباره‌ی stateless
جنسیت: تعیین نشده
مکان زندگی شما:
رتبه کنکور ارشد؟:
دانشگاه کارشناسی:
وضعیت: تعیین نشده
دانشگاه کارشناسی ارشد:
دانشگاه دکتری:
گرایش: سایر
لینک مصاحبه با مانشت:

امضای stateless
بی ما تو به سر بری همه عمر...
من بی تو گمان مبر که یکدَم...

نظرهای کاربران
 stateless (28 آذر ۱۳۹۵ در ۱۲:۰۷ ق.ظ)
باید قصه ی آدمها رو شنید... گاهی کسی که فکر نمیکنی حرفهایی داره شبیه تو! مثلِ تو پُر شَر و شور نیست ولی... یا از تو هم پُر شر و شورتره ولی...
(دومین مورد در چند هفته ی اخیر)
- افتتاح چتِ مانشت! حدود ۲ ساعت گفتگو با دوستِ خوبم...
 stateless (27 آذر ۱۳۹۵ در ۰۸:۱۶ ب.ظ)
Sad

باور نمیکنید ولی دنبالِ چیزِ کاملاً بی ربطی بودم، یهو رسیدم به این شعر:

دوست دارم
آنقدر بگذرد، تا خاک شوم
با من
پلی بسازند تاریخی...
کنار پایه هایم بایستی، عکس بگیریم
بگذری...
آنقدر از جنگ برنگردم
تا فسیلم را
تو پیدا کنی
نوازشم بدهی با قلم مویت
و سوژه ای بشوم برای دکترای تو...
یک
دو
چند دنده بشمار!
تا به قلبم برسی
که در سینه ی مورچه ها می تپد!...
حالا سرب را بیرون بکش!
دوست ندارم
در پایان نامه ات، دفاع کنی از من
و برای ادامه ی تحصیل
از این خاک بگذری...

- مهدی نظارتی زاده
 stateless (27 آذر ۱۳۹۵ در ۱۱:۲۱ ق.ظ)
بنده نیستم اگر به بنده ای پناه برم...

- شاید از وصیتِ یک شهید. درست یادم نیست کجا شنیدم.
 stateless (26 آذر ۱۳۹۵ در ۰۷:۵۷ ب.ظ)
متنفرم از علمی که ایمان، اخلاق، خانواده و ارزشهام رو ازم بگیره... چند سالِ قبل، دلم پاک تر بود...
 stateless (26 آذر ۱۳۹۵ در ۰۴:۱۳ ب.ظ)
از اون جایی که سرِ بعضی بحث ها یادِ بعضی از بزرگواران میوفتم، الان هم شاید غیر مرتبط باشه ولی سر بحثِ "رفتن" در تاپیک "هرچه میخواهد دلِ تنگت بگو" یاد شهید علی خلیلی افتادم... خواستم بخشی از آخرین نامه شون رو که بعداز تحمل درد و رنجِ بسیار (نه ناشی از زخمِ فیزیکی، که به دلیلِ طعنه و سرزنشهای مردم) به رهبری نوشتند، اینجا بیارم:
"... مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟ یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟ یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟ رهبرم! جان من و هزاران چون من فدای غربتت. بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم میشود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ مینشینید. آقا جان! من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمی نشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمی گذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خمِ می سلامت شکند اگر سبویی"

امیدوارم بدونِ برداشت سیاسی-جناحی بهش توجه بشه. اصلِ مطلب اینه که برای دین و وطن چه کردیم؟ که درست تَرِش اینه: برای دین و وطن چه کردم؟
 stateless (26 آذر ۱۳۹۵ در ۰۸:۴۴ ق.ظ)
نشسته ام که ببینم تو را در آیینه
تو را که از خودم ای دوست، دوست تر دارم
- سید حمیدرضا برقعی

(خوشا وقتی که به همچنین جایگاهی برسی...)
 stateless (25 آذر ۱۳۹۵ در ۰۴:۴۵ ب.ظ)
به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه / خدا گرفت به دست تو امتحان مرا
تو نیم دیگر من نیستی، تمام منی / تمام کن غم و اندوه سالیان مرا
- امید صباغ نو

(این است آنچه که خدا داند و بس. که اگه اونی بود که مردم فکر میکردن... قطعاً راههای آسون تری هم داشت و داره.)
 stateless (25 آذر ۱۳۹۵ در ۱۲:۰۴ ق.ظ)
به حیرتم که حوای دلم هوایی شد / بَری زِ عالم و آدم، هوای آدم کرد!
به عنکبوتِ نیازش، مبر دلی طارق / دلم بِبُرده و دیدم که پُر ز ماتم کرد

- طارق خراسانی
 stateless (24 آذر ۱۳۹۵ در ۰۹:۳۱ ب.ظ)
this product is not for sale in USA.
 stateless (24 آذر ۱۳۹۵ در ۱۲:۴۴ ب.ظ)
بحثِ "تهاجم فرهنگی" رو هم خیلی ها زیر مجموعه ی "توهم توطئه" میدانند... با پیش کشیدنِ مفاهیمِ ارزشمندی مثلِ "علم" یه عده ای رو هم خوب کشوندن به راهِ خودشون! "توهم توطئه"! باشه! شما فکر کن همش توهمه! "استاااااد" هم بهشون میگن!
 stateless (24 آذر ۱۳۹۵ در ۰۷:۳۲ ق.ظ)
...
روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد آخر گفت: بی زحمت مرا اهلی کن!
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم. من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.
روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توان شناخت. آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکانها می خرند اما چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست مانده اند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن.
شازده کوچولو پرسید برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید کمی صبور بود...
...
بدین گونه شازده کوچولو روباه را اهلی کرد و همین که ساعت وداع نزدیک شد روباه گفت: آه... من خواهم گریست.
شازده کوچولو گفت: گناه از خود توست. تو خودت خواستی که من تو را اهلی کنم...
روباه گفت : درست است.
شازده کوچولو گفت: در این صورت باز گریه خواهی کرد؟
روباه گفت : البته.
شازده کوچولو گفت: ولی گریه هیچ سودی به حال تو نخواهد داشت.
روباه گفت :به سبب رنگ گندم زار گریه به حال من سودمند خواهد بود. و کمی بعد به گفته افزود: یک بار دیگر برو و گلهای سرخ را تماشا کن آنوقت خواهی فهمید که گل تو در دنیا یگانه است.بعد برگرد و با من وداع کن و من به رسم هدیه رازی بر تو فاش خواهم کرد. شازده کوچولو رفت و باز به گلهای سرخ نگاه کرد به آنها گفت: شما هیچ به گل من نمی مانید. شما هنوز چیزی نشده اید. کسی شما را اهلی نکرده است و شما نیز کسی را اهلی نکرده اید. شما مثل روزهای اول روباه من هستید. او آنوقت روباهی بود مثل صدها هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی همتا است.
و گلهای سرخ رنجیدند.
شازده کوچولو باز گفت: شما زیبایید ولی درونتان خالی است. به خاطر شما نمی توان مرد. البته گل سرخ من در نظر یک رهگذر عادی به شما می ماند ولی او به تنهایی از همه شما سر است. چون من فقط به او آب داده ام فقط او را در زیر حباب بلورین گذاشته ام فقط او را پشت تجیر پناه داده ام فقط کرمهای او را کشته ام چون فقط به شکوه و شکایت او به خودستایی او و گاه نیز به سکوت او گوش داده ام. زیرا او گل سرخ من است... آنگاه پیش روباه بازگشت و گفت: خداحافظ.
روباه گفت: خداحافظ و اینک راز من که بسیار ساده است: بدان که جز با چشم دل نمی توان خوب دید. آنچه اصل است از دیده پنهان است.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: آنچه اصل است از دیده پنهان است.
-آنچه به گل تو چندان ارزش داده عمری است که تو به پای او صرف کرده ای.
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: عمری است که من به پای او صرف کرده ام.
روباه گفت : آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی. تو هرچه را اهلی کنی همیشه مسؤول آن خواهی بود. تو مسؤول گل خود هستی...
شازده کوچولو برای اینکه به خاطر بسپارد تکرار کرد: من مسئول گل خود هستم...

(در ادامه ی متنی در تاپیکِ "هرچه میخواهد دلِ تنگت بگو..." و...)

- خدایا... انگار اصل اینه که جوری امتحان بشیم که رد بشیم! نه؟
 SepidehP (23 آذر ۱۳۹۵ در ۱۱:۱۹ ب.ظ)
stateless, کجاست این شعبه شهدای گمنام؟؟؟
 SepidehP (23 آذر ۱۳۹۵ در ۰۱:۱۰ ق.ظ)
نگفته بودی هیئت میثاقی هستی...Smile
اومدی اونجا قبلش خبر بده بیام ببینمت Tongue
 stateless (22 آذر ۱۳۹۵ در ۰۴:۳۲ ب.ظ)
درسهای بیست و چهار ساعتِ گذشته ی عمر:

۱) امام علی علیه السّلام فرمودند: "اَلمُؤمِنُ بَشرُهُ فی وَجِهِهِ وَحُزنُهُ فی قَلبِهِ"
شادی مومن در رخسار او و اندوهش در دل است.
- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره ۳۲۵

۲) دعای مکارم اخلاق از دعاهای صحیفه ی سجادیه، شاه کلید زندگیست. (نقلِ به مضمون، تأکید شده توسطِ مقام معظم رهبری(مد ظله العالی) / اشاره شده توسطِ حجت الاسلام و المسلمین فرحزاد به نقل از کشیشِ ارشدِ کلیسایی در واشنگتن / قرائت شده در هیئتِ میثاق با شهدای دانشگاه امام صادق(ع) در یکشنبه شب ۲۱ آذر ۱۳۹۵)

۳) اگر یک نفر را به او وصل کردی، برای سپاهش تو سردارِ یاری... خودت بدونی یا ندونی.
دیگه حرفهای آخرمه. این بار هم دیگه بارِ آخره. انشاءالله.
 SepidehP (22 آذر ۱۳۹۵ در ۰۲:۰۰ ق.ظ)
راسی ی ی... تازگیا دیدم که اینجا کلی چیزمیز می نویسی که ما طالبشونیم اساسی!... می خونمشون، دوستشون دارمTongueBig Grin
 SepidehP (22 آذر ۱۳۹۵ در ۰۱:۵۵ ق.ظ)
stateless,
یه غمی تو شعر این ترانه هست که خیلی قشنگه...نمی دونم شاید واسه من اینجوریه!... منم این روزا حالم خوب نیست، این ترانه خیلی آرومم می کنه یهوییConfused
ممنون واسه این همه اظهار لطفBlush
 stateless (21 آذر ۱۳۹۵ در ۰۹:۳۳ ب.ظ)
«فراموشی» بیماری نیست، طبیعت آدمی‌ست، ذات آدمْ فراموشکار است. آدمیزاد اگر فراموش نکند، اگر مدام با خاطره‌ها درگیر شود، اگر همه چیز یادش بماند و گذشته‌اش اسلاید به اسلاید مدام از برابرش بگذرد، آن وقت نمی‌تواند زندگی کند، پای رفتنش می‌لنگد و اسیر گذشته می‌شود.
اسیر چیزهایی که فراموش نکرده....
«فراموشی» درد است، طبیعت آدم این درد را لازم دارد، اگر آدمها به درد فراموشی دچار نشوند دق مرگ می‌شوند، دردِ فراموشی شبیه واکسنی‌ست برای ادامه‌ی زندگی.

- من هم آدمیزادم.
 stateless (21 آذر ۱۳۹۵ در ۰۴:۴۷ ب.ظ)
چون طفل که از خوردنِ داروست پریشان / با دوست پریشانم و بی دوست پریشان
...
با حوصله ی تنگ و دل سنگ چه سازم؟ / با دوست پریشانم و بی دوست پریشان

- علیرضا بدیع
 stateless (19 آذر ۱۳۹۵ در ۱۱:۰۱ ب.ظ)
./a.out

dot slash a dot out
 stateless (19 آذر ۱۳۹۵ در ۰۳:۰۷ ب.ظ)
باید به زمین مرده جان برگردد / از راه خطا، زمین، زمان برگردد
این دود اگرچه چشم مان رابسته است / ما منتظریم آسمان برگردد
- حامد اهور

اللهم عجل لولیک الفرج، به حقِ بندگانِ صالحت...

شکر، گاهی به سینه آهی هست / ذوقِ خشکیده از گناهی هست
- محمد جواد شیرازی

You can't send a comment to this user because your usergroup can't send comments.

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close