هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۱:۵۹ ق.ظ
چه زیباست،در اوج تنهایی دست انسانی راگرفتن به بهانه اینکه نگذاریم تنها بماند.چه زیباست،در اوج ناامیدی انسانی راهمراهی کردن،به بهانه امیدوار کردن او.وچه نامردانه است،انسانی را به دنبال خود کشیدن،عاشق کردن ودر اوج تنهاییش ، رهایش کردن
وگقتن اینکه دیگر تورا نمیخواهم ...
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Fardad-A - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۹:۰۵ ق.ظ
کاش میشد بیشتر از عمل کردن فکر کرد.
بعضی وقتا هم که فکر میکنی و کاری نمیکنی پیش خودت میذاری بحساب تنبلی!
وقتی مثل دیگران عمل کنی خیالت راحته!
کلا" عادت کرده ام به رفع تکلیف نه درست فکر کردن و درست عمل کردن!!!!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - esisonic - 25 فروردین ۱۳۹۱۱۱:۰۴ ق.ظ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۱ ۰۹:۰۵ ق.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: کلا" عادت کرده ام به رفع تکلیف نه درست فکر کردن و درست عمل کردن!!!!
این رو مدیون به سیستم آموزشیمون هستیم...!
ای که از کوچه شهر پدرت می گذری - - rasool - - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۲:۱۲ ب.ظ
درد ِسر ، بین ِگذر ، چند نفر، یک مادر...
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور
ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
امنیت نیست ، از این کوچه سری(ع) تر بگذر
دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :
دوش می آمد و رخساره … نگویم بهتر!
من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم
نا خود آگاه به یاد تو می افتم مادر
چه شده ؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:
دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...
(کاظم بهمنی)
اللهم العن اول ظالم ظلم
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - MarkLand - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۲:۳۲ ب.ظ
شاید اینطوری بهتر باشه، تو بری با پسر همسایتون ازدواج کنی وضعشون هم که خوبه خودشم که مزدا۳ داره من هم برم با اون دختره که خونشون بالا شهر هست و ۲۰۷ داره! اینطوری هر دومون از رنجهای زیادی راحت میشیم، اصلا من هیچی گور بابای بالاشهر و ماشین من که نمی تونم رنج کشیدن تو رو تحمل کنم، دوستت دارم اما می ترسم.
ای کاش اینجا بودی و این حرفها رو می خوندی... اما نه همون بهتر که اینا رو نخونی... حتما بهم می گفتی که چرا این حرفها رو زدی مگه همه چیز پول و ماشین و خونست... و البته من که جوابی برای تو ندارم
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - goldoonehkhanoom - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۳:۰۵ ب.ظ
وقتی باختم"مسیر"را یافتم!
در بزرگراه زندگی،
همواره"راهت""راحت" نخواهد بود،
هر چاله ای"چاره ای" به من آموخت.
دوباره فکر کن فرصت ها"دوبار"نمی شوند.
"بکوش" و ناامیدی را بکش...
برای جلوگیری از "پس رفت"پس،باید "رفــت"...
خیلی دلم گرفتهقبل کنکوراتفاق بدی واسم افتاد.یادمه ۳هفته ی اخرودرس نخوندم.کنکوروخراب کردم و الان روز به روز افسرده تر.خیلی ناتوون شدمهمه روزام پرشده از فکر کردن به اون اتفاق تلخ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۵۹ ق.ظ)yaser_ilam_com نوشته شده توسط: چه زیباست،در اوج تنهایی دست انسانی راگرفتن به بهانه اینکه نگذاریم تنها بماند.چه زیباست،در اوج ناامیدی انسانی راهمراهی کردن،به بهانه امیدوار کردن او.وچه نامردانه است،انسانی را به دنبال خود کشیدن،عاشق کردن ودر اوج تنهاییش ، رهایش کردن
وگقتن اینکه دیگر تورا نمیخواهم ...
حرفات منویاد اتفاق تلخی که ۳هفته قبل کنکورم امانم و برید می اندازه۲ماه گذشت
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۴:۴۰ ب.ظ
اگـه گذشته بهت “زنگ” زد . . .
بذار بره رو پیامگیر ، چون حرف تازه ای برای گفتن نداره !
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۵:۱۲ ب.ظ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۱ ۰۳:۰۵ ب.ظ)goldoonehkhanoom نوشته شده توسط: وقتی باختم"مسیر"را یافتم!
در بزرگراه زندگی،
همواره"راهت""راحت" نخواهد بود،
هر چاله ای"چاره ای" به من آموخت.
دوباره فکر کن فرصت ها"دوبار"نمی شوند.
"بکوش" و ناامیدی را بکش...
برای جلوگیری از "پس رفت"پس،باید "رفــت"...
خیلی دلم گرفتهقبل کنکوراتفاق بدی واسم افتاد.یادمه ۳هفته ی اخرودرس نخوندم.کنکوروخراب کردم و الان روز به روز افسرده تر.خیلی ناتوون شدمهمه روزام پرشده از فکر کردن به اون اتفاق تلخ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۵۹ ق.ظ)yaser_ilam_com نوشته شده توسط: چه زیباست،در اوج تنهایی دست انسانی راگرفتن به بهانه اینکه نگذاریم تنها بماند.چه زیباست،در اوج ناامیدی انسانی راهمراهی کردن،به بهانه امیدوار کردن او.وچه نامردانه است،انسانی را به دنبال خود کشیدن،عاشق کردن ودر اوج تنهاییش ، رهایش کردن
وگقتن اینکه دیگر تورا نمیخواهم ...
حرفات منویاد اتفاق تلخی که ۳هفته قبل کنکورم امانم و برید می اندازه۲ماه گذشت
خیر فی ما وقع
هر چی خدا بخواد همون میشه .
ارشد که همه زندگی نیست .خودتو نباز دوست من .
واسه موفقیت وقت زیاده . نباید اجازه بدی این اتفاق روحیت رو خراب کنه . تو این زمونه همه گرفتاری دارن . مهم اینه که امیدت رو از دست ندی .به خدا توکل کن خدا خودش خیر و صلاح بنده خودش رو بهتر میدونه.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Donna - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۵:۳۰ ب.ظ
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!!
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - berkeley - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۶:۰۳ ب.ظ
به یک سیستم تمام اتوماتیک نیازمندم. مشخصات سیستم:
۴خرداد رو زودتر بیاره ببینیم چی شد......
۴خرداد رو یادم نیاره که مدام اشتهام کور نشه مثل اینکه کوه مانشتو قورت دادم......
۴خرداد کاری کنه سکته نکنم.......
و دیگه این پشه که نمیدونم چطور اومده تو اتاقم رو بگیره اول نیم ساعت بندازه تو یه لیوان آب بعدش یقشو بگیره ۲تا سیلی درس بغل گوشش بعدش بگه بهش ۴خرداد کی میاد؟؟؟؟؟؟؟
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۷:۳۵ ب.ظ
تو کجایی سهراب ؟ آب را گل کردند چشم ها را بستند و چه با دل کردند ... وای سهراب کجایی آخر ؟ ... زخم ها بر دل عاشق کردند خون به چشمان شقایق کردند ... تو کجایی سهراب ؟ که همین نزدیکی عشق را دار زدند ، همه جا سایه ی دیوار زدند ... ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! .... دل خوش سیری چند ؟ صبـــــــر کن سهـراب...! قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟!؟ من از این همهمه اهل زمین دلگیـــــــــــــرم
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Fardad-A - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۸:۰۶ ب.ظ
اپیزود اول : حال گیری(اندوهبار)
صبح :دروغ
ظهر: دروغ
شب : تکذیب
نتیجه :
ما آزموده این در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش
اپیزود دوم: دیدگاه شاعر در قرن هفتم
سفر عید باشد بر آن کدخدای
که بانوی زشتش بود در سرای
(سعدی)
نتیجه گیری: نداریم!
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - berkeley - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۸:۰۹ ب.ظ
(۲۵ فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۳۲ ب.ظ)MarkLand نوشته شده توسط: شاید اینطوری بهتر باشه، تو بری با پسر همسایتون ازدواج کنی وضعشون هم که خوبه خودشم که مزدا۳ داره من هم برم با اون دختره که خونشون بالا شهر هست و ۲۰۷ داره! اینطوری هر دومون از رنجهای زیادی راحت میشیم، اصلا من هیچی گور بابای بالاشهر و ماشین من که نمی تونم رنج کشیدن تو رو تحمل کنم، دوستت دارم اما می ترسم.
ای کاش اینجا بودی و این حرفها رو می خوندی... اما نه همون بهتر که اینا رو نخونی... حتما بهم می گفتی که چرا این حرفها رو زدی مگه همه چیز پول و ماشین و خونست... و البته من که جوابی برای تو ندارم
خوشم میاد دوستان درد دل میکنن در حد لالیگا
نه میشه خندید و نه میشه گریه کرد
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Sunshine Off - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۸:۵۵ ب.ظ
اینجاشبیه دنیایی که همه مثل همنن ازیک سن وسال ویک رشته مهم جاومکانشون نیست مهم اینه که همه درد دلاشون شبیه به هم هست.این روزها مدام با خدا حرف میزنم وازش میخوام که توی روز ۴خرداد دلای همه اونایی که خودش میدونه که چقدر سخت درس خوندند راشادکنه....
مادربزرگم میگه میخوای کسی رانفرین کنی بگو الهی عاشق بشی،اما به نظرم دیگه عشقی وجود نداره چون همه چیز مادی شده وپر از رنگ وریا...عشق واقعی فقط خداست وبس.
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Fardad-A - 25 فروردین ۱۳۹۱۰۹:۰۲ ب.ظ
تو بعضی از این درد دلها فداکاریهایی عشاق میکنند، که ناخودآگاه آدم یاد چوپان فداکار می افته!!
حالا اگه طرف اینجا بود چی میگفتن!!!
(فقط مزاح بود یه وقت بهتون برنخوره)