|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Innocence - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۳۹ ب.ظ
ارتباط با طبیعت و لذت بردن ازش ساده ترین راه برای رسیدن به آرامشه.
امتحانش کن.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pioneer01 - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۰۷:۳۰ ب.ظ
بین دوراهی شهرستان رفتنو دوباره خوندن ....
کلا بین دو راهی موندن خیلی بده خیلیییی
دوباره خوندن ک ب نظرم وقت تلف کردنه
خیلی بده بر زیر ۵۰ بری و ... بیاری لعنت بر سنجش
امشب فرم انتخاب رشته رو پر میکنم ب امید اینکه تهران بمونم
البوم one more light - linkin park رو دوست دارم
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - sajad90 - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۱۷ ب.ظ
(۲۶ خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۵۹ ق.ظ)Innocence نوشته شده توسط: سرکوب یه احساس فقط اون احساس رو قوی تر میکنه
...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Innocence - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۰۸:۳۹ ب.ظ
از بهار تقویم میمانَد
از من
استخوانهایی که تو را دوست داشتند
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - codin - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۰۹:۳۳ ب.ظ
(۲۶ خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۵۹ ق.ظ)Innocence نوشته شده توسط: سرکوب یه احساس فقط اون احساس رو قوی تر میکنه
بدیش اینه آگاهی احساسات در تعارض با هم قرار میگیرن مجبور میشی یکیشو سرکوب کنی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - همیلا - ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ ۱۰:۵۲ ب.ظ
سکوت من هیچ وقت نشانه رضایتم نبود
من اگه راضی باشم با شادی میخندم
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - *tarannom* - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۰۴ ب.ظ
بچه ها اکانت مانشتم میشه پاک کرد یا فقط میشه خروج پیدا کرد ازش؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - fo-eng - 26 خرداد ۱۳۹۶ ۱۱:۵۸ ب.ظ
این داستان رو بعد از مدت ها دوباره بهش برخوردم و فکر کردم اگر اینجا بگذارمش قطعا عبرت برانگیز خواهد بود. یک جورایی داستان همه ماها هم مثل این بازیگر می مونه، اون "من" درون هممون ... کاش بیشتر بهش فکر کنیم.
ماجرای جالب بازیگری که با یک آتش سوزی بازیگر شد!
ساعد سهیلی فرزند سعید سهیلی کارگردان سینماست ولی داستان ورودش به عرصه بازیگری حکایت جالبی دارد که او در اینستاگرامش نوشت.
ساعد سهیلی داستان خودش را این گونه شروع می کند: این پوستر من رو یاد گذشته انداخت، یاد روزهای سخت زندگی، یاد سال ٨٧ ، سرباز بودم و عاشق بازیگری.
در ٢١ ماه خدمت سربازیم کارم نظافت پادگان بود، شستن توالت و چایی دادن و گردگیری و آتش زدن زباله و...
یک روز گروه فیلمبرداری داخل پادگان ما مشغول فیلمبرداری بودند و من طبق معمول ساعت ١٠صبح مشغول سوزاندن زباله ها، با آرامش به آتش خیره شده بودم و در فکر فرو، بی خبر از آنکه درون آشغال ها مواد منفجره است و خطر در کمین...
یهو با صدای وحشتناکی آتش به انفجار تبدیل شد و احساس کردم صورتم سوخت، دست روی صورتم گذاشتم و با وحشت و عجله خودم رو به دستشویی رسوندم و در آینه خودم رو دیدم، کیسه های زباله به صورتم چسبیده و کامل سیاه شده بودم، مژه و ابروهایم سوخته بود، هر چقدر آب به صورتم می ریختم همچنان سیاه بودم، پلاستیک های زباله مثل زالو به صورت چسبیده بود، سربازها و هم خدمتی ها خودشون رو به من رساندند و هر کس چیزی میگفت، شلوغ شده بود و من گیج گیج ، فقط به این فکر میکردم که باید با آرزوم "بازیگری" خداحافظی کنم. چون دیگر صورتی نداشتم!
فرمانده سر رسید ، سربازها رو کنار زد و گفت: برو بیمارستان.
خودم رو رسوندم لب جاده تا ماشین بگیرم و...دست تکان میدادم و هیچ کس نمی ایستاد، ٤٠ دقیقه گذشت و من همچنان منتظر...
یک بازیگر Actor جوان با ماشین مدل بالا از پادگان بیرون آمد، گویا کارش تمام شده بود و به خانه برمیگشت.
برای ماشین او دست تکان ندادم...خجالت کشیدم، ولی حدس زدم چون در پادگان ما کار میکرد و من سرباز آنجا بودم، مرا تا جایی خواهد رساند، اما او پایش را روی پدال گاز فشار داد و با سرعت از کنارم گذشت... چنان که هنوز صدای اگزوز ماشینش توی گوشم مانده، سرم را پایین انداختم و بغض گلویم را گرفت، فقط به این فکر میکردم که باید هر چه سریعتر خودم را به جایی برسانم، بیمارستانی، درمانگاهی، ولی انگار هیچ کس مرا نمیدید! با سرعت قدم برداشتم تا از درب پادگان دور شوم ، نمیخواستم هم خدمتی ها گریه ام را ببینند.
وقتی مطمئن شدم تنهای تنهام ، به آسمان نگاه کردم و دلشکسته رو به خدا فریاد زدم...فریاد زدم : خیلی نامردی...خیلی، تو میدونستی چقدر بازیگری رو دوست داشتم...چرا اینکارو با من کردی؟!
کات...
٤، ٥ ماه گذشت و صورتم خوب شد... یک هفته تا پایان خدمتم مانده بود که با من تماس گرفتن و گفتن در تست بازیگری قبول شدی، اونم برای نقش اول فیلم!!
اون موقع فهمیدم خدا صدام رو شنید...خوبم شنید.
برای اون فیلم یعنی "میان ماندن و رفتن" جایزه بهترین بازیگری رو هم گرفتم.
بعد از ٨ سال دوباره یاد آن روزهای تلخ و شیرین افتادم، الان دیگه مثل اون روزها تنها نیستم، تنها نیستم و سرمو بالا میگیرم و میگم ، خدا جون...خیلی مردی ... خیلی.
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - moslem73421 - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۰۵ ق.ظ
.....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۳۹ ق.ظ
اینطوری نمیشه برنامه نویسی یاد بگیری باید بری تو یه شرکتی حتی رایگان کار کنی تا به مرور یاد بگیری ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Riemann - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۴۱ ق.ظ
(۲۷ خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۰۵ ق.ظ)moslem73421 نوشته شده توسط: سلام
دوست عزیز میشه لطفا در موردش کمی توضیح بدید
برنامه نویسی های زیادی رو تا نیمه راه رفتم و کنار گذاشتم و کلی آموزش های متفاوت هم دانلود میکنم و نگاه نکردم
دلیل کنار گذاشتنشون هم فکر کنم این باشه که اوایل یادگیری همه چیز روشنه ، همه ی کد رو میفهمی ولی بعد از مدتی حجم زیادی کد رو از اینترنت کپی میکنی که شاید مقدار زیادی رو ندونی چیه ، شایدم من زود ناامید میشدم . بین همشون فقط دلم واسه برنامه نوشتن با C تنگ شده .
.... فقط میدونم جاوا اسکریپت چیه ... از شما میخوام بگید که چه کارهای خوبی میشه باهاش کرد و چه خلاقیت هایی میشه بکار برد .
AngularJS, Angular , React اینا یه سری فریم ورک هستن که جدیدا شرکتها برای نوشتن برنامههای تحت وبشون از اونا استفاده میکنن، الان یه شغل جدید بوجود اومده به نام برنامه نویس فرانت اند یا سمت کلاینت که کل کارش میشه همین مسائل،بازار کارش خیلی خوبه و حتی میتونم بگم نیروی خبره توی این زمینه خیلی کم هست(منظورم تهران هست). من خودم دو سال هست که دارم با این فریم ورک کار میکنم.
(۲۷ خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۳۹ ق.ظ)khayyam نوشته شده توسط: اینطوری نمیشه برنامه نویسی یاد بگیری باید بری تو یه شرکتی حتی رایگان کار کنی تا به مرور یاد بگیری ...
شرکت من میشناسم که پول هم بهت میده و دوره آموزشی میگذاره که شما کار یاد بگیری، منتهی همه این شرکتها متاسفانه تهران هستن.
و آدم میشناسم که یک خط کد بلد نبود بزنه و الان داره برای من طاقچه بالا میزاره ، خلاصه برنامه نویسی هم واسه خودش دنیایی داره
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pioneer01 - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۲:۰۹ ق.ظ
(۲۷ خرداد ۱۳۹۶ ۰۱:۴۱ ق.ظ)Riemann نوشته شده توسط: شرکت من میشناسم که پول هم بهت میده و دوره آموزشی میگذاره که شما کار یاد بگیری، منتهی همه این شرکتها متاسفانه تهران هستن.
و آدم میشناسم که یک خط کد بلد نبود بزنه و الان داره برای من طاقچه بالا میزاره ، خلاصه برنامه نویسی هم واسه خودش دنیایی داره
من ک هر جا رفتم ی چی میگفتم بلدم باز ی چی دیگه میگفتن باید بلد باشی و سابقه کار با اون زبان یا محیط داشته باشی.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - khayyam - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۲:۱۵ ق.ظ
اون شرکت رو به من معرفی کن اونی که تو تهرانه و پول هم می ده و یاد هم می ده .
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mahsa72 - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۲:۴۵ ق.ظ
سوال پایگاه داد دارم کسی هست کمک بدهد؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - moslem73421 - 27 خرداد ۱۳۹۶ ۰۲:۴۶ ق.ظ
.....
|