|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - salam5 - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۱۴ ب.ظ
قبل تر ها ، عید که میشد ، حتی اگر ساعت سه صبح هم میبود ، بیدار میشدیم ، با چشمان پف کرده و باز و بسته لباس های نو میپوشیدیم
هفت سین میچیدیم مینشستیم سرِ سفره !
منتظر میشدیم آن موسیقی معروف و پر سر و صدا از تلویزیون بیاید بیرون .
همه در عالم خواب ، پدر و مادر زیرِ لب دعا زمزمه میکردند ، بچه ها کج و معوج و خواب آلود.
بعد یکهو آن بوق و کرنا یک انرژی مضاعفی به جمع میداد که انگار قوم مغول حمله کرده !
میریختیم سر میوه و شیرینی و آجیل و بوس.
این بوس که میگویم از واجبات بساط بود.
اصلا رسم بود بوس کنی عیدی بگیری.
بعد پدر بزرگِ خانواده از لای قرآن از آن پول های شسته رُفته و صاف و صوف میداد.
میبردیم میگذاشتیم لای وسایل های بسی ارزشمندمان. گه گداری هم اگر یادمان میماند تاریخ میزدیم روی پول.
بعد میرفتیم لباس هایمان را درمی آوردیم می چپیدیم زیرِ پتو.
صبحِ علی الطلوع با سر و صدا بیدار میشدیم که برویم عید دیدنی.
بچه ها هم که عاشق عیدی.
اصلا میبوسیدیم که عیدی بگیریم!
روزی پنجاه شصت تا خانه را میگشتیم.
آن ها که بودند حمله میکردیم.
اگر نبودند روی کاغذ مینوشتیم "آمدیم خانه نبودید" .
می آمدیم خانه ده بیست تا "آمدیم خانه نبودید" از لای در جمع میکردیم .
میرفتیم خانه ی فامیل یک فامیل دیگر آنجا میدیدیم پا میشدیم با آنها می آمدیم خانه خودمان.
خاله بازی ای بود برای خودش !
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - mostafa122 - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۲۴ ب.ظ
سال ۹۴ تجربه های کردم که قبلش اصلا فکرشو و نمیکردم
اینکه برم جلوی قاضی داد بزنم و از حق برادرم دفاع کنم عین ی وکیل
منی که اسم دادگاه و قاضی و می شنیدم دهنم خشک میشود
اینکه تو این سال بسیاری از فامیلها پشتت در نمیان و معلوم میشه برات کی به کیه!!
اینکه به نزدیکترین کسم زنگ میزنم تقصیر و گردن من میندازه بعدش که قضیه تموم شد حقم و ثابت کردم به طرف زنگ که میزنم گوشی و بر نمیداره که بگم برات ثابت کردم حق با منه.
تو این سال تجربه های کردم حس میکنم تجربه های مربوط به سن و سال ۴۰ به بالا باشه اشتباهی به سمتم اومدن
ولی تجربه کردم دیگه خدا رو شکر به خیری هم تموم شد ...
امیدوارم سال ۹۵ برای همه سالی خوب و پر بار باشه ..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۱۲:۴۱ ب.ظ
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ ----- هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
فریدون مشیری
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - IT.girll - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۱۳ ب.ظ
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - so@ - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۲:۵۵ ب.ظ
چندروز پیش برا خواهرزاده ام جوجه رنگی گرفتم ،امروز خواهرم میگفت جوجه هارو انداخته داخل وایتکس تا سفید بشن :|
جوجه ها مردن :|
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - samane .gh - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۳:۱۲ ب.ظ
چند وقتی میشد که رابطمون مثل قبل خوب نبود .
تا دیروز که سخت مشغول کار بودم
اون وسط مسطها هی صفحهی گوشیم روشن خاموش میشد... حرفاش میومد رو صفحم... میدیدم داره گله میکنه اما ترجیح میدادم نفهمه که حرفاشو خوندم، تا آروم شه تا بشه باهاش حرف زد. اصولا اون آدمیه که وقتی حالش خوب نیست اصلا نمیشه باهاش حرف زد... تا اینکه شب حرفاشو خوندمو دیدم آخراش نوشته دیگه چیزی بین ما نیست، و بعدش شب خوش !
امروز خودش بهم زنگ زد، بدون سلام و علیک شروع کرد به داد و بیداد... گوشیم تو دستم بود و به حرفاش گوش نمیدادم، فقط صداش میومد... تا اینکه یهو هیچی نگفت و من گوشیمو گرفتم کنار گوشم، بهش گفتم چی انقدر تو رو عصبی کرده؟ با صدای بغضآلود گفت: چرا دیشب بعد اینکه گفتم دیگه چیزی بین ما نیست چیزی نگفتی؟ گفتم چون ناراحت شدم! گفت ناراحتیت مهمتر از این بود که نذاری من برم؟ اگه واقعا میخواستم بیخیالت بشم چی؟ مشغول کارات که میشی ناراحتیت هم باهاش فراموش میشه، اما من چی ؟
بهش گفتم دیشب سکوت کردم، چون میدونستم آدما اینطوری نمیرن... آدما وقتی واقعا بخوان برن حرف از خداحافظی همیشگی نمیزنن چون براشون سنگ بزرگیه و علامت نزدن. آدما وقتی واقعا میخوان برن، چشماشون خیسه اما دستاشون مشتِ گرهکرده نیست، دلشون شکستهست نه عصبی. دلشون پُره اما چیزی نمیگن. آدما وقتی میخوان برن، میرن ... فرداش زنگ نمیزنن بازخواستکنن عزیزم ...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pakota - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۳:۴۱ ب.ظ
.....
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۰۳ ب.ظ
عالی عالی. یعنی بهتر از این نمیشه توصیف کرد:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
Java and Javascript are similar like Car and Carpet are similar.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - one hacker alone - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۰۶ ب.ظ
با یاد خدا
سلام به همگی
بنده مطلبی در مورد ایام عید و آخرین روز عید گذاشته بودم دیشب الان پاک شده؟
چرا؟
مدیر بودن به اجازه ی دسترسی برای ویرایش و حذف مطالب سایرین نیست
وقتی فرومی راه اندازی میشه و عده ای دور هم جمع میشن باید به اونها احترام گذاشته بشه به انتخابشون به دیدگاهشون
اصلا بیخیال من نویسنده شما باید اجازه میدادید سایرین نظر بدن و بازخوردش رو بررسی میکردید
اگه تمام حرف های من هم فوش و ناسزا بود به احترام فقط یک خط از نوشته نباید به خودتون اجازه میدادید حذف کنید.
و حالا با کمال ادب و احترام عرض میکنم که مطلب رو برگردونید اگه امکانش هست.
من اومدم این مطلب رو تو سبک زندگی گذاشتم چون قسمتی از سبک زندگی بود نمیدونم چرا به بعضی ها برخورد
اونایی که تشکر کرده بودن یا مطلبی در جواب بنده نوشته بودن من ندیدم لطفا بیان و نظرشون رو در مورد این برخورد بگن
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - vesta - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۳۲ ب.ظ
(۲۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۰۶ ب.ظ)one hacker alone نوشته شده توسط: بنده مطلبی در مورد ایام عید و آخرین روز عید گذاشته بودم دیشب الان پاک شده؟
سلام
من متنتون رو صبح خوندم، قصد نداشتم امروز بیام مانشت، ولی بعد خوندن مطلب زیبای شما، آنلاین شدم تا بتونم سپاس بزنم
بسیار زیبا و خلاقانه بود و البته حقیقی و انسان دوستانه، تو پروفایل من میتونید ببینیدش، اونجا سند شده
فکر نکنم کار مدیرا باشه چون مطلب حاشیه ای یا مورد داری نبوده، انشاالله درست میشه. من برای نوشتنش ازتون ممنونم، خیلی خیلی به دلم نشست
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - shamim_70 - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۲۶ ب.ظ
گاه باید رد شد .. باید گذشت ..
گاهی باید در اوج نیاز نخواست
گاهی باید کویرشد و باهمه تشنگی
منت هیچ ابری را نکشید
گاهی برای بودن باید نیست شد
باید محو شد ..
گاهی برای بودن، باید نبود ..
گاهی باید چترت را برداری
و رهسپار کوچه هایی شوی که
مدتی ست رهگذری عبور نکرده
گاهی باید نباااااشی ..
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۷ ب.ظ
دعا کنید مامان بزرگم پیدا بشه...
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۸ ب.ظ
(۲۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۷ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: دعا کنید مامان بزرگم پیدا بشه...
انشاالله پیدا میشن.
آلزایمر دارن؟
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - afrooz-OMD - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۵۰ ب.ظ
(۲۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۸ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: (29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۴۷ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: دعا کنید مامان بزرگم پیدا بشه...
انشاالله پیدا میشن.
آلزایمر دارن؟
اوهوم :'(
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - diligent - 29 اسفند ۱۳۹۴ ۰۵:۵۳ ب.ظ
(۲۹ اسفند ۱۳۹۴ ۰۴:۰۶ ب.ظ)one hacker alone نوشته شده توسط: با یاد خدا
سلام به همگی
بنده مطلبی در مورد ایام عید و آخرین روز عید گذاشته بودم دیشب الان پاک شده؟
چرا؟
...
پست شما رو من اولین نفری بودم که تشکر زدم. متن هیچ مشکلی نداشت،اتفاقا نگاهتون به اتفاقات زندگی برام جالب بود. به هر حال مدیری که حذف کرده باید بیاد و دلیل کارشو بگه.
|