|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - نسخهی قابل چاپ
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 23 فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۲۳ ب.ظ
آرامگاه کوروش بزرگ در لحظه تحویل سال
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - blackhalo1989 - 23 فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۴۲ ب.ظ
یاد روز قبولی تو ارشد میفتید؟
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Nar Ges - 23 فروردین ۱۳۹۱ ۱۰:۵۲ ب.ظ
دنیای ما اندازه هم نیست
من عاشق بارون و گیتارم
من روزها تا ظهر می خوابم
من هر شب و تا صبح بیدارم
دنیای ما اندازه هم نیست
من خیلی وقتا ساکتم سردم
وقتی که میرم تو خودم شاید!
پاییز سال بعد برگردم ...
دنیای ما اندازه هم نیست
می بوسمت اما نمی مونم
تو دائم از آینده می پرسی
من حال فردامم نمی دونم
تو فکر یه آغوش محکم باش
آغوش این دیوونه محکم نیست
صد بار گفتم باز یادت رفت
دنیای ما اندازه هم نیست ...
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه
خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟
روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟
یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟
پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟
... خاطرات خوب و رنگین
در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟
کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز
یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد
باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه
بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه ...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 23 فروردین ۱۳۹۱ ۱۰:۵۸ ب.ظ
منـم زیبــا(سهراب سپهری)
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Masoud05 - 23 فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۰۶ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۲۴ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: شعری که من رو همیشه یاد یه روز خاص میندازه!
...
به یاد اولین روزی که تصمیم گرفتید مستقل باشید
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - انرژی مثبت - ۲۳ فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۵۸ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۱ ۱۰:۵۸ ب.ظ)yaser_ilam_com نوشته شده توسط: منـم زیبــا(سهراب سپهری)
.....
زیبا بود ممنون
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - pos - 23 فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۵۹ ب.ظ
(۲۳ فروردین ۱۳۹۱ ۰۸:۲۴ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: و البته یاد ناصر عبداللهی!
روحش شاد. خدا بیامرزدتش.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - yaser_ilam_com - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۲۸ ق.ظ
تأخیر استجابت دعا
حضرت یعقوب علیه السلام پیغمبر بود، پدر و جد و پسر او هم پیغمبر بودند. چنین انسانى باید نیمه شب ناله خالصانه کند، در خانه خدا را بزند و اشک بریزد، تا حاجتش را بگیرد.
گریه یعقوب علیه السلام و دعاى او که عیب نداشت. بلکه گریه خالص الهى بود. انسانى که از جدّ او تا نوههاى بعد از او تا زمان زکریا علیه السلام همه پیغمبر بودند، وقتى فرزندانش از صحرا برگشتند، گفتند: یوسف علیه السلام را گرگ خورده است: «فَأَکَلَهُ الذّئْبُ» یعنى او را فراموش کن. دنبال او هم نگرد و امیدى هم نداشته باش. یعقوب علیه السلام در نیمه شب به در خانه خدا رفت و یک کلمه گفت: خدایا! عزیز من را به من برگردان.
آیا یک ساعت بعد یوسف علیه السلام را آوردند و در دامن او گذاشتند؟ یعقوب عجله و شتاب نداشت. به پروردگار فرصت داد. خدا هم دعاى او را بعد از چهل سال مستجاب کرد.
عجیبتر از این دعا، دعاى بعضى از مردم مؤمن است؛ که با اشک و ناله دعا مىکند: خدایا! لطف و رحمت و عنایت و نعمتت را مىخواهم، این دعا از دعاهاى مستجاب است، اما چه وقت مستجاب مىشود؟ قیامت که برپا مىشود، خداوند این مؤمن را مىخواهد. مىگوید: در نیمه شب، با حال خوش، اشک چشم و اخلاص از من رحمت، کرامت، لطف و محبت خواستى، چون من امور را تدریجى قرار دادم، زمانى که براى استجابت دعاى تو گذاشته بودم، اکنون است،
دعاى تو مستجاب است. هر چه که آن شب از من خواستى، در اختیار تو است.
حضرت مىفرمایند: وقتى نتیجه دعا را مىبیند، میگوید: اى کاش حتى یک دعاى من هم در دنیا مستجاب نمىشد. کاش همه دعاهایم در اینجا مستجاب مىشد؛
«الأُمُورُ مَرْهُونَةٌ بِأَوْقاتِها»
امور به اوقات خود واگذار شدهاند.
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Nar Ges - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۳۲ ق.ظ
همه چیز را بلد شده ام
خیابانها, کوچه ها...
حتی رنگهای چراغ قرمز را
اما هنوز هم گم میشوم
آدم ها را بلد نیستم...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - nikou - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۱۱:۴۴ ق.ظ
انقدر آسان دلت را می شکنند انگار نه انگار روزی تمام لحظه هایشان بودی...
هان تو...
بدان برای تمام زیباییهای وجودم تو باختی که رفتی ...
نه من...
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - maryami - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۱۲:۱۹ ب.ظ
یک تلنگر هم کافی بود برای اینکه بشکنم
به هر حال ممنون از مشتت …..
|
----- - - rasool - - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۳۹ ب.ظ
آب را گِل نکنید!
ماهی،
پرِ پرواز ندارد ...
علی چاروسائی
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - Msccom - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۰۱:۵۹ ب.ظ
کفتر چنده خونمون
کفتر خوب و مهربون
کفتر خوب و باوفا
شاه همه پرنده ها
وقتی میری تو اسمون
نقطه میشی توی هوا
نگات به دستای منه
تنت کجا دلت کجا
معلم عزیزه من
گفته یه انشا بنویس
از گل های روی زمین تا دل ابرا بنویس
چی بنویسم طوقی جوون
حرفی نمونده واسمون
انشا نیست درد دله
حرفای ساده مشکله
............
به نام اون خدایی که واسه همه دنیا نفسه
کاشکی که فردا نرسه ...
شبای هیچ بنده خدا نباشه مثل شب ما
به اسمون نگا کنه
تا صبح دعا دعا کنه
که کاشکی شب سحر نشه
هیچ کسی در به در نشه
صاب خونمون فردا نیاد
اساس تو کوچه ی خیس نریزه باداد و بیداد
اگر که نصف شب بابام
بساط شو جم بکنه
یه ذره از عربده هاش سر هممون کم بکنه
با سیلی تو گوشم نزنه
وقتی که دل خوشیش کمه
مادر بزرگ اگر بازم
زیاد برام دعا کنه
شاید اگر بیشتر از این خدامونو صدا کنه
------
اگر که خواهر کوچیکم را بره بازم بی عصا
طوقی خوب و باوفا
شاه همه پرنده ها
قسم به عزت خدا
میبرمت امام رضا....
----
معملمم نگا میکرد
به کاشی روی زمین
با بغض سردی تو صداش
گف برو بچه جون بشین
نمره ی بیست ارزونیت
فقط تو انشا تو نخون
فقط تو انشا تو نخون............
|
هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - berkeley - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۰۱ ب.ظ
خدایا .................................۴۱ روزه چطور داره اینطور جهنم میگذره
|
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... - hamidkhl - 24 فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۲۷ ب.ظ
(۲۴ فروردین ۱۳۹۱ ۰۲:۰۱ ب.ظ)sansho نوشته شده توسط: خدایا .................................۴۱ روزه چطور داره اینطور جهنم میگذره
روز شماری نکنید! سنجش یه کم بد قوله ها
|