تالار گفتمان مانشت
شعر - نسخه‌ی قابل چاپ

شعر - maryami - 04 مرداد ۱۳۹۱ ۰۹:۱۰ ب.ظ

ای گل خوشبوی من ! دیدی چه خوش رفتی ز دست ؟

دیدی آن یادی که با من زاده شد ، بی من گریخت ؟

دیدی آن تیری که من پَر دادمش ، بر سنگ خورد ؟

دیدی آن جامی که من پُر کردمش ، بر خاک ریخت ؟

لاله ی لبخند من پرپر شد و بر باد رفت

شعله ی امید من خاکستر نسیان گرفت

مشت می کوبد به دل اندوه بی پایان من

یاد باد آن شب که چون بازآمدی ، پایان گرفت

امشب آن آیینه ام بر سنگ حسرت کوفته

غیر تصویر تو در هر پاره ام تصویر نیست

عکس غمناک تو در جام شراب افتاده است

پیش چشمانم جز این آیینه ی دلگیر نیست

آسمان ، تار است و در من گریه های زار زار

بی تو تنهایم ولی تنها نمی خواهم تو را

ای امید دل ، شبت آبستن خورشید باد

من چو خود ، زندانی شب ها نمی خواهم تو را

شاد باشی هر کجا هستی ، که دور از چشم تو

نقش دلبند تو را در اشک می جویم هنوز

چشم غمگین تو را در خواب می بوسم مدام

عطر گیسوی تو را ... از باد می بویم هنوز ...

" نادر نادرپور "

شعر - Manix - 06 مرداد ۱۳۹۱ ۰۱:۰۳ ب.ظ

هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود

هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود

با یزیدی و جنیدش بیاید تجرید

ترک و تجرید مشایخ به تو معلم نشود؟

آنچه در سر ضمایر بودش شیخ کبیر

هر کسی در سر اسرار مفهم نشود

تا ز دنیا نکند ترک سلاطین جهان

سالک راه و گزین همه عالم نشود

ترک دنیا نکنی نعمت عقبی طلبی؟

این دو عالم به تو یک‌جای مسلم نشود

گر خردمندی از اوباش جفایی بیند

شادمان گردد و دیگر به سر غم نشود

سنگ بدگوهر اگر کاسهٔ زرین شکند

قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود

سعدیا گر به تو در دست به درمان برسی

هر که دردی نکشد لایق مرهم نشود؟

RE: شعر - SaMiRa.e - 17 مرداد ۱۳۹۱ ۰۹:۲۰ ب.ظ

زندگی دیکته گفت و ما همش غلط پشت غلط
عشقو نوشتیم با الف نقطه گذاشتیم ته خط
منو از اول همه جا نشوندن آخر کلاس
حالا میگن یه کاری کن میگن حسابت با خداس
خدا اجازه من دلم بسته به زنجیر غمت
نگا نکن به جرم من نگا بکن به کرمت

خونه ی بی چراغ من از تو همیشه روشنه
بخشش چندم تو ، توبه ی چندم منه
تو بهترین رفیقمی نمیشه از تو دل جدا
گمم نکن توو تاریکی دستمو ول نکن خدااااا
خدا اجازه من دلم بسته به زنجیر غمت
نگا نکن به جرم من نگا بکن به کرمت

شعر - azad_ahmadi - 17 مرداد ۱۳۹۱ ۱۱:۲۶ ب.ظ

من چه دانستم ...
من چه دانستم که عشق این رنگ داشت
وز جهان با جان من آهنگ داشت
دسته‌ی گل بود کز دورم نمود
چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت
عافیت را خانه همچون سیم رفت
زآنکه دست عقل زیر سنگ داشت
صبر بیرون تاخت از میدان عشق
در سر آمد زان که میدان تنگ داشت
از جفا تا او چهار انگشت بود
از وفا تا عهد صد فرسنگ داشت
دل بماند از کاروان وصل او
زآن که منزل دور و مرکل لنگ داشت
ناله‌ی خاقانی از گردون گذشت
کار غنون عشق تیز آهنگ داشت

خاقانی - با صدای شهرام ناظری.

شعر - nomad:D - 24 مرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۳۴ ب.ظ

بیخودی خندیدیم
که بگوییم دلی خوش داریم

بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم


ما به هر دیواری
آینه بخشیدیم
که تصور بکنیم
یک نفر با ماهست

ما زمان را دیدیم
خسته در ثانیه ها
باز با خود گفتیم
شب زیبایی هست!

بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود

ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم
بیخودی پرسیدیم
حال همدیگر را
که بگوییم محبت داریم
بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم

ما حقیقت ها را
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم ؟!

RE: شعر - HRZ - 25 مرداد ۱۳۹۱ ۰۱:۲۶ ق.ظ

[تصویر:  118606_1_1379090221.jpg] [تصویر:  118606_2_1379090221.jpg]

سه غزل از کتاب پرنده کوچولو؛ نه پرنده بود! نه کوچولو! نوشته دکتر سید مهدی موسوی

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------

امشب شب جمعه ست، جمعه!... و تو غمگینی

من در کنارت هستم و من را نمی بینی

هی عکس ها دُور سرت در گریه می گردند

آهنگران، چمران، جهان آرا و آوینی

یادت می آید: «قرمه سبزی دوست دارم با...»

از انعکاس عکس گنگت داخل سینی

«احمد» پدر را اشتباهی محض می داند

خط می زند «زهرا » مرا از دفتر دینی!

تو مثل سابق پیش من در چادری گلدار

با آن دهان و چشم و ابرو و لب و بینی ↓

در رکعت سوّم به شک افتاده ای انگار

و پشت شیشه می زند باران سنگینی!

دارند می پوسند با تو، با زمان، با عشق

بر روی میز کار من گل های تزئینی

از من چه مانده جز دو تا تصویر بر دیوار

یک رادیو، یک خاطره، یک فرش ماشینی

شب ها میان سجده می آیی به آغوشم

امّا نمی فهمد تو را این شهر پایینی!

تا صبح گریه می کنم در عطر موهایت

سر را که بالا می کنی من را نمی بینی...

-----------------------------------------------------------------------

ربّ تبرّک، عکس من، کنکور تضمینی

آواز «سوسن » در میان هدفون چینی!

ما در SMS عشق می بازیم و می گرییم

در روزنامه بحث روشنفکری دینی!!

بازار دنیا گرم بود و هست و خواهد بود

امّا دو چای سرد مانده داخل سینی

در باغچه فوّاره ای از آهن و فولاد

بر روی میز کار من گل های تزئینی

خوابی و دنیا خواب! تاریکی و تاریک است

پس چشم را وا می کنی... چیزی نمی بینی!

از لایه ی پیر اُزن تا ثکث، دنیایی ست

مبهوت در سوراخ بالایی و پایینی

عرفان اسلامی و شرقی، شمس یا بودا؟!

بحث است توی سالن جرّاحی بینی

تو عکس یک هیچی که روی طاقچه مانده!

لبخند داری می زنی هرچند غمگینی

دارد برایت جیک جیک از عشق می گوید

توی اتاق مرده ام یک جوجه ماشینی

----------------------------------------------------------------------------

احمقانه روی میز، احمقانه زیر میز

احمقانه صبر بکن، احمقانه تر بگریز

احمقانه زیر برف، احمقانه سبز بهار

احمقانه تابستان، احمقانه تر پا ییز

در تمام این ابیات، توی پوچ زندگی ات

احمقانه خنده بکن، احمقانه اشک بریز

احمقانه تر از خود، احمقانه تر از جمع

مثل یک زن احمق، مثل مرد احمق نیز

شهر خیمه شب بازی... و خدای نخ در دست

ششصد و چهل برده، سیصد و چهار کنیز

احمقانه اوّل باش، احمقانه آخر باش

احمقانه صلح بکن، احمقانه هی بستیز

احمقانه سنگ بشو، احمقانه تر عاشق

احمقانه بوی خون، احمقانه چیزی تیز

احمقانه حسّ گناه، احمقانه تر وجدان

احمقانه لختِ لخت، احمقانه چشمی هیز

احمقانه هی تکرار، احمقانه کار و کار

احمقانه شهر کثیف، احمقانه شهر تمیز

شهر خیمه شب بازی... و خدای نخ در دست

خنده ی تماشاچی، شهر مسخره آمیز

صبح: احمقانه سلام! عصر: احمقانه وداع!

احمق کمی جذّاب، احمق خیال انگیز

بین پوچی و پوچی، انتخاب یک سوراخ

احمقانه عشق من! احمقانه مرد عزیز!

یک تساوی مضحک، زن مساوی مرد است

مرد از احمقی لبریز، زن از احمقی لبریز

شاعری که می خواهد از خودش فرار کند

احمقی که می خواهد از هر آنکه و هر چیز...

شهر خیمه شب بازی... و نخی که پاره شده

یک طناب سرگردان، نعش مرد حلق آویز



RE: شعر - SaMiRa.e - 27 مرداد ۱۳۹۱ ۱۲:۵۲ ق.ظ

"خسته ام از این کویر"

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
این هبوط بی دلیل؛ این سقوط ناگزیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره ی شگفت؛ ای نگاه ناگهان
ای هماره در نظر ؛ ای هنوز بی نظیر
آیه آیه ات صریح ؛ سوره سوره ات فصیح
مثل خطی از هبوط ؛ مثل سطری از کویر
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن
با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور ، دیدمت ولی چه دیر
این تویی در آن طرف پشت میله ها رها
این منم در این طرف پشت میله ها اسیر
دست خسته مرا مثل کودکی بگیر
با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

(قیصر امین پور)

شعر - azad_ahmadi - 29 مرداد ۱۳۹۱ ۰۱:۲۷ ب.ظ

خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی *** چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

تو چه ارمغانی آری که به دوستان فرستی *** چه از این به ارمغانی که تو خویشتن بیایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی *** شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم *** نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی

تو جفای خود بکردی و نه من نمی‌توانم *** که جفا کنم ولیکن نه تو لایق جفایی

چه کنند اگر تحمل نکنند زیردستان *** تو هر آن ستم که خواهی بکنی که پادشاهی

سخنی که با تو دارم به نسیم صبح گفتم *** دگری نمی‌شناسم تو ببر که آشنایی

من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت *** برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی

تو که گفته‌ای تأمل نکنم جمال خوبان *** بکنی اگر چو سعدی نظری بیازمایی

در چشم بامدادان به بهشت برگشودن *** نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

غزلیات - سعدی

شعر - Eternal - 29 مرداد ۱۳۹۱ ۰۲:۱۸ ب.ظ

گوهر فروش

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل میخورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرم

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود
که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت
شهریارا چه کنم لعلم و والا گهرم

* استاد شهریار *

RE: شعر - Mänu - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۰۹:۴۰ ق.ظ

(۲۴ مرداد ۱۳۹۱ ۰۸:۳۴ ب.ظ)nomad:D نوشته شده توسط:  بیخودی حرف زدیم
که بگوییم زبان هم داریم

بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود

ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسم ها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم

بیخودی داد زدیم
که بگوییم توانا هستیم


بیخودی ترسیدیم
از بیان غم خود
و تصور کردیم
که شهامت داریم

ما حقیقت ها را
زیر پا له کردیم
و چقدر حظ بردیم
که زرنگی کردیم

روی هر حادثه ای
حرفی از پول زدیم
از شما می پرسم
ما که را گول زدیم ؟!

خیلی خیلی قشنگ بود واقعا حرف دل من تو این چندتای بالاست.ما که را گول زدیم؟؟؟؟؟

شعر - cormen - 04 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۴۰ ب.ظ

یک غزل گفته ام مثل یک سیب
با ردیف بیفتد بیفتد
گر چه این شعر بی مایه باشد
گر چه این قافیه بد بیفتد

RE: شعر - Masoud05 - 06 شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۳۴ ب.ظ

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می کنه
موی پریشون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می کنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه ش
سر یه شاخه ش
بشه آویزون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می بره اونجا
که شب سیاه
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می کشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟

مستیم و هشیار
شهیدای شهر
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون
یه شب ماه میاد...

RE: شعر - آرتا - ۰۶ شهریور ۱۳۹۱ ۱۲:۴۳ ب.ظ

سطر دهم. سکوت معلَّق. صدای تو
پاراگراف ِ گمشـده‌ی چشـم‌های تو

کاما، سه نقطه، باز دو خط چرخش مداد
آغاز گم شــدن وســـط ِ ماجـــرای تو

این شعر نیست. متن روایی‌ی ِ ساده‌ایست
که ختم می‌شود به شب و گریه … های تو

حالا غریبه‌ایم. ســه خط آنــطرف تَرَک
تَ تَ تَرَک … ، شکست، دل ِ آشنای تو

تکثیر شد در آینه مردی که چشــم‌هاش
یک اســتعاره بود برای خـــدای تو

نسبیّت جدید به هم ریخت سطر قبل
تصحیح شد معادله: او شد به جای تو

RE: شعر - آرتا - ۰۷ شهریور ۱۳۹۱ ۱۱:۲۳ ق.ظ

این شعر رو یکی از دوستان تو دفترچه شعرم نوشته اما نمیدونم اثر کیه ، واقعا زیباست

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه ای
گفت یا خوابی است یا وهمی است یا افسانه ای
گفتمش احوال عمر ای دل بگو با ما چیست؟
گفت: یا برقی است یا شمعی است یا پروانه ای
گفتمش این پنج روز نحس چون باید گذشت؟
گفت: یا خلقی و یا دلقی و یا ویرانه ای
گفتمش اینان که می بینند، چرا دلی بسته اند
گفت: یا کورند یا مستند یا دیوانه ای


شعر - Mänu - 07 شهریور ۱۳۹۱ ۱۰:۳۸ ب.ظ

گفته می‌شد: « هر که با ما نیست با ما دشمن است!»

گفتم: آری، این سخن فرموده اهریمن است!

اهل معنا، اهل دل، با دشمنان هم دوستند،

ای شما، با خلق دشمن! قلب تان از آهن است؟!

"فریدون مشیری"