تالار گفتمان مانشت

نسخه‌ی کامل: عشق یعنی چه؟!!!
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
[تصویر:  150235_1_1379086861.jpg]
عشق یعنی وقتی حتی از دستش عصبانی هستی بازم هواش رو داشته باشی
ممنون.. کارتون بسیار زیبایی بود ؛

البته من با عنوان تاپیک فکر کردم با رساله عشق سهروردی قرار است روبرو شوم Big Grin
این یعنی همون دوست داشتن،که بالاتر از عشق هست
♥ عشق یعنی خدا ♥
عشق یعنی از خودبیخودشدن وفقط به معشوق اندیشیدن وبالاترین عشق عشقی که تورا به خدانزدیکترکنه.
عشق یعنی عشق حسین به خدا که چنان شتابان به معشوقش پیوست
میخوایی عشق واقعی رو ببینی رو به حسین(ع) کن و بس
نمیخوام بحث رو زیادی مذهببی یا خدایی ناکرده افراطیش کنم ، عشق ابعاد زیادی داره و هنوز هم که هنوز یه تعریف درست و حسابی واسش ندارن و به قولی جزء کلماتی که هر کس برای خودش تفسیر و تعریفی داره اتفاقاً برای همه هم درسته.
اما عشق یعنی جان بخشیدن در راه معشوق . مسلما نهایت عشق جان دادن برای معشوق است.
آیا کسی رو تویه عالم می شناسید که به اندازه حسین(ع) از جان و مال و فرزندش در راه معشوقعش بگذرد، بخدا قسم هیچ کسی در عالم همچون حسین(ع) چنین ایثار و جان فشانی نکرد.
عشق یعنی این روایت : " روایت شده در لحظات آخر شهادت امام حسین چنین شده که زرْعة بن شریک تمیمى ضربتى بر دست چپ آن حضرت زد. عمرو بن طلحه جعفى هم ضربت سختى - ضربة منکرة - بر گردن آن حضرت نواخت. سنان بن انس نیز تیرى به گردن آن حضرت زد و صالح بن وهب یَزَنى هم ضربتى بر پایین کمر آن حضرت فرود آورد. حضرت از اسب به زمین افتاد و روى زمین نشست و ...." کسی به سویش آمد تا اما را به شهادت برساند در حالی که امام از نفس افتاده بود، با لب تشنه و بدنی زخمی( روایت بر 33 زخم نیزه و 34 زخم شمشیر)، امام رسالتش را ادامه داد و اون شخص رو به راه راست و ترس از خدا دعوت کرد.
آیا شما عشقی بالاتر از این میشناسید. آیا عاشق تر از حسین رو تاریخ به خودش دیده.
بخدا عشق یعنی عشق حسین(ع)، من که به شخصه واقعا لیاقت حتی آوردن اسم حسین(ع) رو هم ندارم ، اماتویه بحث تاپیک حتما باید می نوشتمش.
نمیدونم جای این عکسا درسته یا نه،ربطی به به این تاپیک داره یا نه!
منظور خاصی ندارم و قصد ناراحتی کسی رو ندارم، فقط خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم
اما میزارمشون

حادثه ای که سوژه رسانه ها شد (وفاداری)



این حادثه چند روز پیش اتفاق افتاده و سوژه رسانه ها شده باعث حیرت انسان ها از عشق وافعی این سگ به همسرش شده است.




مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یادمه دبیر ادبیات فارسی دبیرستانمون(که هنوزهم بهش ارادت دارم و علاقم به ادبیات رو مدیون ایشون میدونم) می گفت عشق مثل نوعی علف هرز هست که به دور گیاه پیچ و تاب می خورده و خودشو به گیاه می چسبونده و بعد از مدتی میشه جزئی از گیاه!
بنظر من عشق نیرویی است جذب کننده به عاملی محرک! قطعا این عامل خوشایند هم هست! در مورد تقدس، مراحل، ویژگی، کیفیت و... علما، نویسندگان، عرفا، فیلسوفان و... حرف زدن! مهم اینه که ببینیم کیا عمل کردن!
اما با توجه به تعریفی که اول از دبیرمون نقل قول کردم فرازی از زیارت عاشورا تو خاطرم اومد که الحق درس عاشقیه: اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ! (یاحسین(ع)سلام برتو و بر ارواحی که برای فناشدن در راه تو حل شدند!) آخرین مرحله عشق همانا ذوب شدن و فناشدن در راه محبوب هست و این نهایت عاشقیه!
به نظر من که این فنا شدن خیلی زیباست! من آرزشو دارم!
از شبنم عشق خاک آدم گل شد/ بس فتنه و شور در جهان حاصل شد.
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند / یک قطره از آن چکید و نامش دل شد.
عشق زاییده تنهایی است.... و تنهایی نیز زاییده عشق است...
تنهایی بدین معنا نیست که یک فرد بیکس باشد .... کسی در پیرامونش نباشد،
اگر کسی پیوندی ، کششی ، انتظاری و نیاز پیوستگی و اتصالی در درونش نداشته باشد تنها نیست !
برعکس کسی که چنین چنین اتصالی را در درونش احساس میکند...
و بعد احساس میکند که از او جدا افتاده ، بریده شده و تنها مانده است ؛
در انبوه جمعیت نیز تنهاست ......
عشق یعنی مادر
عشق یعنی
[تصویر:  150728_1_1379086801.jpg]
این داستان در مورد ابراز علاقست، دیدم جالبه( البته می دونم جاش نیست اما بی ربط هم نیست) گذاشتم بخونید:

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت :"متشکرم ".

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

تلفن زنگ زد .خودش بود . گریه می کرد. دوست پسرش قلبش رو شکسته بود. از من خواست که برم پیشش. نمیخواست تنها باشه. من هم اینکار رو کردم. وقتی کنارش نشسته بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود. آرزو میکردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از 2 ساعت دیدن فیلم و خوردن 3 بسته چیپس ، خواست بره که بخوابه ، به من نگاه کرد و گفت : "متشکرم " .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد. گفت : "قرارم بهم خورده ، اون نمیخواد با من بیاد" .
من با کسی قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچکدوممون برای مراسمی همراه نداشتیم با هم دیگه باشیم ، درست مثل یه "خواهر و برادر" . ما هم با هم به جشن رفتیم. جشن به پایان رسید . من پشت سر اون ، کنار در خروجی ، ایستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود. آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو میدونستم ، به من گفت :"متشکرم ، شب خیلی خوبی داشتیم ".

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

یه روز گذشت ، سپس یک هفته ، یک سال ... قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصیلی فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون به من توجهی نمی کرد ، و من اینو میدونستم ، قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و کلاه فارغ التحصیلی ، با گریه کنار من اومد و آروم گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، متشکرم .

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

نشستم روی صندلی ، صندلی ساقدوش ، توی کلیسا ، اون دختره حالا داره ازدواج میکنه ، من دیدم که "بله" رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من میخواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من اینو میدونستم ، اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کرد و گفت " تو اومدی ؟ متشکرم"

میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .

سالهای خیلی زیادی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش میدونست توی اون خوابیده ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند ، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو میخونه ، دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته. این چیزی هست که اون نوشته بود :
" تمام توجهم به اون بود. آرزو میکردم که عشقش برای من باشه. اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من اینو میدونستم. من میخواستم بهش بگم ، میخواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه. من عاشقش هستم. اما .... من خجالتی ام ... نیمدونم ... همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره
زیبا بود ،نمیدونم
چرا این داستان من یاد داستان داش اکل انداخت
عشق یعنی اهلی کردن !

شازده کوچولو : اهلی کردن یعنی چی؟

روباه : چیزیه که پاک فراموش شده. معنیش ایجاد علاقه کردنه.

شازده کوچولو : ایجاد علاقه کردن؟

روباه : معلومه. تو الان واسه من یه پسر بچه ای مثل صدهزار پسر بچه دیگه. نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. منم برای تو یه روباهم مثل صدهزار روباه دیگه. اما اگه منو اهلی کردی هر دوتامون به هم احتیاج پیدا می‌کنیم. تو برای من تو تموم دنیا موجود یگانه ای می‌شی و منم برای تو.

شازده کوچولو گفت: کم کم دارم می فهمم. یگ گلی هست که فکر کنم منو اهلی کرده باشه.

شازده کوچولو : گل من گاهی بداخلاق و کم حوصله و مغرور بود. امــــــــــــــــــــا ماندنـــــــــــــــــــی بــــــــــود . این بودنش بود که او را تبدیل به گل من کرده بود.
صفحه‌ها: 1 2
لینک مرجع